افکار تا ... سروشت
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

مراقب افکارت باش ،    آنها  به گفتــــــــار تبدیل می شوند.

 

مراقب گفتارت باش ،     آنها  به کــــــــردار تبدیل می شوند.

 

مراقب کردارت باش ،    آنها  به عــــــــادت تبدیل می شوند.

 

مراقب عادتهایت باش،  آنها به شخصیت تبدیل می شوند.

 

مراقب شخصیتت باش ،  که ســــــــرنوشت تـــــو است.



اندازه نگهدار
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

در نگاه كساني كه پرواز را نمي فهمند ،

 هر چه بيشتر اوج بگيري كوچكتر خواهي شد.



سیب رخ دوست
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

داني كه چرا زميوه ها سيب نكوست نيمش رخ عاشق است و نيمش رخ دوست

 آن زردي و سرخي كه درآن مي بيني زردي رخ عاشق است و سرخي رخ دوست.



مهربانم ...
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

مهربانم ! بگیر از من هرآنچه که تو را از من می گیرد......



عشق
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

عشق

بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar-20.com

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

دفتر قلب مرا وا كن و نامی بنویس
سند عشق به امضا شدنش می ارزد

گرچه من تجربه‌ای از نرسیدن‌هایم
كوشش رود به دریا شدنش می ارزد

كیستم ؟باز همان آتش سردی كه هنوز
حتم دارد كه به احیا شدنش می ارزد

با دو دست تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظه‌ی بر پا شدنش می ارزد

دل من در سبدی ـ عشق ـ به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد

سال‌ها گرچه كه در پیله بماند غزلم
صبر این كرم به زیبا شدنش می ارزد

بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar-20.com



یاد گرفتم ...
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

      

یاد گرفتم که عشق با تمام عظمتش دو سه ماه بیشتر زنده نیست یاد گرفتم که عشق یعنی فاصله و فاصله یعنی دو خط موازی که هیچگاه به هم نمی رسند یاد گرفتم در عشق هیچکس به اندازه خودت وفادار نیست و یاد گرفتم هر چه عا شق تری ، تنهاتری



کوچکی روح
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

هر گاه فکر کردي گناه

کسي آنقدر بزرگ است که

 نمي تواني او را ببخشي،

بدان که آن از کوچکي روح

 توست نه از بزرگي گناه او



مترسک
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

مترسک ناز می کند
کلاغ ها فریاد می زنند
و من سکوت می کنم....
این مزرعه ی زندگی من است
خشک و بی نشان



به یاد پدر
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

 

با با جون
 
چشمای منتظر به پیچ جاده دلهره های دل پاک و ساده ، پنجره ی باز و غروب پاییز نم نم بارون
 
تو خیابون خیس .
 
یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من میکوبه سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه ، غروب همیشه
 
واسه من نشونی از تو بوده برام یه یادگاریه جز اون چیزی نمونده...
 
تو ذهن کوچه های آشنایی پرشده از پاییز تن طلایی ؛ تو نیستی و وجودمُ  گرفته شاخه ی
 
خشک پیچک تنهایی!

 

بهترین تصاویر در بهار بیست www.bahar-20.com

نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ...
 
ولی کاش بودی تا اشک هایم از شوق دیدارت سرازیر می شد ...
 
کاش بودی و دست های مهربانت مرهم همه دلتنگی ها و نبودن هایت می شد ...
 
کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم.
 
و دردهایم را به گوش تو می رساندم... بدون تو زندگی برایم عذاب است.
 
می دانم که نمی دانی بعد از تو دیگر شوقی ندارم...
 
کاش می دانستی که چقدر دوستت دارم .
 
می دانم می دانستی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب می شود.
 
تنهايي ، چشم براه بودن ، غم ؛غصه،دلتنگی ، صبوری ، اشک بیصدا ؛
 
هق هق شبونه ؛ افسردگي ، پشيموني، بي خبري و دلواپسي و .... !
 براي هر کدوم از اين کلمات چند حرفي که خيلي راحت به زبون مي آد.
 
و خيلي راحت روي کاغذ نوشته ميشه بايد زجر و سختي هايي رو تحمل کرد.
 
 تا معاني شون رو فهميد و درست درک شون کرد !!!

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد
 



آخرین تکیه گاه
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

این روزها به لحظه ای رسیده ام که با تمام وجود ملتمسانه از اشکهایم می خواهم که غمت را از ذهن من بشوید... غمت را بشوید تا دیگر به خاطر تو با خود جدال نکنم ...

من تمام فریاد ها را بر سر خود می کشم چرا می دانستم که در این وادی ، عشق و صداقت مدتهاست که پر کشیده اند اما با این همه تمام بدبینی ها و نفرتها را به تاریک خانه دل سپردم

و در گذرگاهت سرودی دیگر گونه اغاز کردم و تو... چه بی رحمانه اولین تپش های عاشقانه قلب مرا در هم کوبیدی ...

تمام غرور و محبت مرا چه ارزان به خود خواهیت فروختی ،  اولین مهمان تنهایی هایم بودی...
روزی را که قایقی ساختیم و آنرا از از ساحل سرد سکوت به دریای حوادث رهسپارکردیم دستانم از پارو زدن خسته بود ... دلم گرفته بود...

زخم دستهایم را مرهم شدی و شدی پاروزن قایق تنهایی هایم... به تو تکیه کردم...
هیچ گاه از زخمهای روحم چیزی نگفتم و چه آرام آنها را در خود مخفی کردم ...
دوست داشتم برق چشمانت را مرهمی کنی بر زخمهای دلم اما لیاقتش را نداشتم....

مدتها بود که به راه های رفته... به گذشته های دور خیره شده بودی ...من تک و تنها پارو می زدم و دستهایم از فرط رنج و درد به خون اغشته بود... تحمل کردم ... هیچ نگفتم چون زندگی به من اموخته بود صبورانه باید جنگید ...

به من اموخته بود که در سرزمینی که تنها اشک ها یخ نبسته اند باید زندگی کرد...
اما امروز دریافتم که حجمی که در قایق من نشسته بود جز مشتی هیچ چیز دیگری نبود...
و ای کاش زود تر قایقم را سبکتر کرده بودم...

با این همه... بهترینم دوستت دارم ... هرگز فراموشت نمی کنم...

هیچ کس این چنین سحر امیز نمی توانست مرا ببرد آنجایی که مردمانش به هیچ دل می بندند با هیچ زندگی می کنند به هیچ اعتقاد  دارند و با هیچ می میرند!